چرا حجاب برای زن واجب است ولی برای مرد واجب نیست؟
حجاب فقط بر زن واجب نیست. بلکه در مواردی بر مرد هم واجب است. اما نوع و مقدار حجاب زن و مرد متفاوت است. زن با توجه به این که مظهر جمال است و زیبایی و مرد مظهر شیفتگی و دلدادگی، قهرا به زن باید گفت که خود را در معرض نمایش قرار نده؛ زیرا تمایل مرد به چشم چرانی و تمایل زن به خود نمایی است. و تمایل مرد به چشم چرانی، بیشتر زن را به خود نمایی تحریک می کند.
استاد شهید مطهری در خصوص حجاب می گوید: ریشه حجاب را در یک تدبیر ماهرانه غریزی خود زن باید جستجو کرد. به طورکلی بحثی است درباره ریشه اخلاق جنسی زن از قبیل حیا و عفاف، و از آن جمله است تمایل به ستر و پوشش خود از مرد. در اینجا نظریاتی ابراز شده است.
دقیق ترین آن ها این است که حیا و عفاف و ستر و پوشش تدبیری است که خود زن با یک نوع الهام برای گران بهاکردن خود و حفظ موقعیت خود در برابر مرد به کار برده است. زن، با هوش فطری و با یک حس مخصوص به خود دریافته است که از لحاظ جسمی نمیتواند با مرد برابری کند و اگر بخواهد در میدان زندگی با مرد پنجه نرم کند از عهده زور بازوی مرد بر نمی آید و از طرف دیگر نقطه ضعف مرد را در همان نیازی یافته است که خلقت در وجود مرد نهاده است که او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهر معشوقیّت و مطلوبیّت قرار داده است. در طبیعت، جنس نر گیرنده و دنبال کننده، آفریده شده است.
به قول ویل دورانت: آداب جفتجویی عبارت است از حمله برای تصرف در مردان، و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان … مرد طبعاً جنگی و حیوان شکاری است؛ عملش مثبت و تهاجمی است. زن برای مرد همچون جایزهای است که باید آن را برباید».
وقتی که زن مقام و موقع خود را در برابر مرد یافت و نقطه ضعف مرد را در برابر خود دانست؛ همان طور که متوسل به زیور و خودآرایی و تجمل شد که از آن راه قلب مرد را تصاحب کند؛ متوسل به دور نگه داشتن خود از دسترس مرد نیز شد. دانست که نباید خود را رایگان کند؛ بلکه بایست آتش عشق و طلب او را تیز تر کند و درنتیجه مقام و موقع خود را بالا برد.
ویل دورانت میگوید: «حیا امر غریزی نیست؛ بلکه اکتسابی است. زنان دریافتند که دست و دل بازی، مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند».
ویل دورانت میگوید: «خودداری از انبساط، و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است. اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح میکردند؛ توجه ما به آن جلب میشد؛ ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک میگردید. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیا است و بی آنکه بداند حس میکند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقّت عالی خبر میدهد».
مولوی، عارف نازک اندیش و دوربین خودمان، مثلی بسیار عالی در این زمینه می آورد. اول درباره تسلط معنوی زن بر مرد میگوید:
زُیِّنَ لِلنّاس حق آراسته است
زانچه حق آراست چون تانند رَست
چون پی یَسْکُن الَیْهاش آفرید
کی تواند آدم از حوّا برید
رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان اسیر زال خویش
آنکه عالم مست گفتارش بدی
کَلِّمینی یا حُمَیْرا میزدی
آن گاه راجع به تأثیر حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و محبوبیت زن و در بالابردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز، مثلی لطیف میآورد:
آن ها را به آب و آتش تشبیه میکند. میگوید مَثَل مرد مَثَل آب است و مَثَل زن مَثَل آتش. اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود؛ آب بر آتش غلبه میکند و آن را خاموش میسازد. اما اگر حائل و حاجبی میان آندو برقرار گردد؛ مثل این که آب را در دیگی قرار دهند و آتش در زیر آن دیگ روشن کنند؛ آن وقت است که آتش آب را تحت تأثیر خود قرار میدهد. اندک اندک او را گرم میکند و احیاناً جوشش و غلیان در او به وجود میآورد؛ تا آن جا که سراسر وجود او را تبدیل به بخار میسازد. میگوید:
آب غالب شد بر آتش از لهیب
ز آتش او جوشد چو باشد در «حجیب»
چون که دیگی حایل آمد آن دو را
نیست کرد آن آب را کردش هوا
مرد برخلاف آنچه ابتدا تصور میرود؛ در عمق روح خویش از ابتذال زن و از تسلیم و رایگانی او متنفر است. مرد همیشه عزت و استغناء و بیاعتنایی زن را نسبت به خود ستوده است.
ابن العفیف میگوید:
تُبْدِی النِّفارَ دِلالًا وَ هْیَ آنِسَةٌ
یا حُسْنَ مَعْنَی الرِّضا فی صورَةِ الْغَضَبِ
نظامی میگوید:
چه خوش نازی است ناز خوبرویان
ز دیده رانده را از دیده جویان
به طورکلی رابطهای است میان دست نارسی و فراق از یک طرف و عشق و سوز و گران بهایی از طرف دیگر. هم چنان که رابطهای است میان عشق و سوز از یک طرف و میان هنر و زیبایی از طرف دیگر. یعنی عشق در زمینه فراق ها و دست نارسیها میشکفد و هنر و زیبایی در زمینه عشق رشد و نمو مییابد.
برتراند راسل میگوید: «از لحاظ هنر مایه تأسف است که به آسانی به زنان بتوان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد؛ بدون آنکه غیرممکن گردد»
هم او میگوید: «در جایی که اخلاقیات کاملًا آزاد باشد؛ انسانی که بالقوه ممکن است، عشق شاعرانهای داشته باشد؛ عملًا بر اثر موفقیت های متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود، ندرتاً نیازی به توسل به عالی ترین تخیلات خود خواهد داشت»
ویل دورانت در لذات فلسفه میگوید: «آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گران بها میگردد. زیبایی به قدرت میل بستگی دارد و میل با اقناع و ارضاء، ضعیف و با منع و جلوگیری قوی میگردد».
از همه عجیبتر سخنی است که یکی از مجلات زنانه از آلفرد هیچکاک- که به قول آن مجله به حسب فن و شغل فیلمسازی خود درباره زنان تجارب فراوان دارد- نقل میکند. او میگوید: «من معتقدم که زن هم باید مثل فیلمی پرهیجان و پرآنتریک باشد. بدین معنا که ماهیت خود را کمتر نشان دهد و برای کشف خود مرد را به نیروی تخیل و تصور زیادتری وا دارد. باید زنان پیوسته بر همین شیوه رفتار کنند؛ یعنی کمتر ماهیت خود را نشان دهند و بگذارند مرد برای کشف آن ها بیشتر به خود زحمت دهد».
همان مجله در شماره دیگری از همین شخص چنین نقل میکند: «زنان شرقی تا چند سال پیش به خاطر حجاب و نقاب و رویبندی که به کار میبردند؛ خود به خود جذاب مینمودند و همین مسئله جاذبه نیرومندی بدان ها میداد. اما به تدریج با تلاشی که زنان این کشورها برای برابری با زنان غربی از خود نشان میدهند؛ حجاب و پوششی که دیروز بر زن شرقی کشیده شده بود از میان میرود و همراه آن از جاذبه جنسی او هم کاسته میشود»[1]
از این رو می بینیم که در روایات تمام بدن زن عورت معرفی شده است؛ لذا بر زن واجب است که تمام بدن را بپوشاند مگر دست ها تا موچ و صورت. «فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام سَأَلَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنِ الْمَرْأَةِ مَا هِیَ فَقُلْنَا عَوْرَةٌ»[2] بر خلاف مرد که ستر عورتین واجب است. و اگر مستلزم مفسده نباشد؛ بر مرد ستر غیر عورتین واجب نیست و هر جای بدن او که ترک ستر آن موجب فتنه و فسادانگیز باشد؛ باید بپوشاند. مثلا اگر پیراهن آستین کوتاه بپوشد و عملش موجب به گناه افتادن دیگران شود؛ در این صورت پوشش واجب می شود. اگر بر مرد پوشش واجب نیست؛ ولی بر زن نگاه کردن به مقدار بیشتر از معمول که مردان می پوشند؛ جایز نیست.
بر این اساس فقها نیز فرمودند: نگاه کردن به بدن مرد نامحرم به آن مقدار که معمولا آن را نمیپوشانند؛ مانند سر و صورت و گردن و مقداری از پاها و دست ها، اشکال ندارد.[3]
پی نوشت ها:
[1] مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 19، ص 424-422.
[2] بحارالأنوار، ج 100، ص 251.
[3] استفتاءات جدید آیت الله مکارم، ج1، ص 228.