چادری های رمضان
04 خرداد 1395
داشتم توی خیابون راه میرفتم از سر کلاس اومدم
ظهر بود هوا گرم گرم تابستونی بود
یه دختی مانتوییه بد حجاب از کنارم رد شد
با یه نگاه تمسخر امیز گفت:گرمت نمیشه؟توی این جهنمی خودت و بقچه پیچ کردی؟چرا داری مثل عصر حجر میای بیرون؟امل بیکلاس
بعد از تمامی حرف هاش فقط نگاش کردم
.
.
همون موقع بود که یه صدایی توگوشم گفت وهمانا که اتش جهنم سوزان تر است
بایه لبخند اروم از کنارش رد شدم