چادری های رمضان
داشتم توی خیابون راه میرفتم از سر کلاس اومدم
ظهر بود هوا گرم گرم تابستونی بود
یه دختی مانتوییه بد حجاب از کنارم رد شد
با یه نگاه تمسخر امیز گفت:گرمت نمیشه؟توی این جهنمی خودت و بقچه پیچ کردی؟چرا داری مثل عصر حجر میای بیرون؟امل بیکلاس
بعد از تمامی حرف هاش فقط نگاش کردم
.
.
همون موقع بود که یه صدایی توگوشم گفت وهمانا که اتش جهنم سوزان تر است
بایه لبخند اروم از کنارش رد شدم
چادر من...
چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف
همچو مروارید زیبایم درون یک صدف
دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من
افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من
مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است
من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است
مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است
من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است
مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست
چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست
(بهلول حبیبی زنجانی)
حواست باشد...
هیچ میدانی نگاه های دیگران
به “ما"ی چادری موشکافانه تر است؟
تا نگاهشان به دیگری؟
و انتظاراتشان نیز
متفاوت تر است از ” ما “ی چادری تا ” او “ی غیر؟
حواست جمع باشد
که هر کوتاهی از طرف ما
نسبت داده میشود به دین از طرف دیگران!..
مواظب رسالتمان باشیم :)
یکی یک دانه:)
در آینده ای نزدیک
نگاهی به دور و برت بینداز
یک وقت هایی می شود که
خودت را
تنها
چادریِ- کلِ خیابان می بینی
لبخند بزن، رو به آسمان کن و بگو:
خدایا
ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم.
شک نداشته باش که این یک فرصتِ ویژه است تا برایِ او (خدا) هم یکی یک دانه باشی..
بانو...
بانو!
دستانت بوی نجابت می گیرند،
وقتی
.
.
.
در انبوه نگاه نامحرمان،
مرتب میکنی “چادرت” را . . .
“سیاهِ ساده سنگینت را . . .”